جشن نفس برگزار شد؛ آنهایی که ماندند و آنهایی که زندگی بخشیدند، در آغوش هم پناه گرفتند

...تن پرنده‌ها گرم است
همدلی| آذر لطفی- احیاگران سلامت پس از پرواز و رهایی از دیار خاکی، قلب‌هایشان را به قاب سینه‌ای هدیه داده تا همنوای جسم دیگری شود. تا وارثانشان سرود مهربانی را از نو بخوانند به این امید که بانگ مهر هرگز از این سرزمین رخت برنبندد و خاموش نشود. اکنون خود نه در قاب‌ها بلکه در قلب‌ها نقش بسته‌ و نظاره‌گر جان‌هایی هستند که به آن زندگی بخشیدند. سخن از اهداکنندگان عضو است، کسانی که به راز ققنوس ایمان آورده و پیوند دو روح را باور دارند. آنها دیگر چه ترس دارند، چرا که از خاموشی خود چند نفر را روشن می‌کنند.
ماجرای اهدای عضو، ماجرای عاشقی و دلدادگی است. داستان تاریک‌ترین لحظه شب که طلوعی درخشان را در پی داشته داستان ایثار خانواده‌هایی است که قلب‌های مهربانشان چنان خورشید، روشنی بخش زندگانی تاریک همنوعان خویش شده است. پشت در اتاق پیوند اعضا فرصت تجربه احساس‌های دوگانه است. پیوند گریه و خنده و همزیستی شادی و غم جایی که پایان یک زندگی شروع زندگی دیگر را رقم می‌زند و در حالی که خانواده بیماری در حال وداع با سفرکرده خود هستند و با اشک چشمان خود او را راهی اتاق عمل می‏کنند تا شروعی دوباره را به تماشا بنشینند، همراهان بیمار گیرنده نیز اشک شوق می‌ریزند و از جانی دوباره به عزیزشان مسرور هستند.
بوستان نفس تهران دیشب میزبان شماری از خانواده‌های اهداکننده و دریافت کننده عضو بود. خانواده‌هایی که هر کدام شمع چند خانواده را روشن کرده و به افراد زیادی زندگانی بخشیدند. از سوی دیگر امانتداری‌هایی که در قالب دریافت کننده عضو و سفیرهای جشن نفس، هنرمندان و ورزشکاران و مقامات بلندپایه شهری و دولتی نیز آمده بودند که در مقابل سخاوت و اراده وصف‌ناپذیر بخشنده‌های زندگی یک بار دیگر سر تعظیم فرود آورده و به احترام آنان کلاه از سر بردارند.


محمدامین زندگی بخشید
چشمت که به قاب عکس اهداکنندگان می‌افتد که پس از رهایی از دیار خاکی هنوز زنده‌اند و زندگانی بخشید‌ه‌اند، غباری از غم بر صفحه نازک دلت می‌نشیند، از تصاویر دختر جوان گرفته تا کودکی که چند بهار بیشتر از عمرش نگذشته است تا پیرمردی که محاسن سفیدش نشان از رنج سال‌ها دارد.
«محمدامین مظفریان» یکی از آن کودکانی بود که بهار عمرش با گذشت 6سال و اندی در یک حادثه تصادف به خزان تبدیل شد. اما وقتی می‌اندیشید در ورای آن قلب کوچک چه کار بزرگی صورت گرفته و آن جسم نحیف چگونه بر4 کودک دیگر زندگی بخشیده و شادی را به خانواده‌های آنان بازگردانده است، در مقابل عظمتش احساس ناتوانی می‌کنی. مادر محمدامین زمانی که با اصرار از همسرش می‌خواهد که در اهدای عضو فرزندشان عجله به خرج دهند که نکند هر آن زمان طلایی اهدای عضو از دست برود و آنها نتوانند با اهدای اعضای محمد امین بر کسی زندگی ببخشند، انگشت به دهان می‌مانید و در مقابل صلابت و قدرت مادری که نماد مهربانی است، حرفی به غیر از سکوت ندارید که بر زبان برانید.
با مادرمحمد امین هم‌کلام شدیم تا از راز بخشندگی و مهر مادری خود برایمان بگوید. «نفیسه قادری‌زاده» از 10 مهر 96 می‌گوید، زمانی که در مقابل خواسته پسر کوچکش که اصرار داشت چند ساعت سفرشان را به تاخیر بیندازند که او بتواند با پوشیدن لباس عزاداری امام حسین(ع) در مراسم عزاداری شرکت کند، کوتاه آمده بودند تا بلکه فرزند کوچکشان از سفر به اردستان با خاطره مطلوبی به شهر خودبرگردد.
مادر محمدامین شرح ماجرا را این‌گونه تعریف کرد:«برخلاف روند معمول آن روز به خاطر اصرار محمدامین از اردستان دیر حرکت کردیم. در اتوبان قم بود که احساس کردم خواب بر ما غلبه کرده از همسرم خواستم دقایقی استراحت کنیم اما او به دلیل اینکه فاصله زیادی تا قم نداشتیم اصرار به رفتن داشت. تمام ماجرا در یک لحظه اتفاق افتاد. خوابمان برده بود تا به خود آمدیم ماشین چند معلق زده بود. ما تصادف کرده بودیم. من، همسر و فرزند 15ساله‌ام زخم سطحی برداشتیم. اما محمدامین از ماشین پرت شده بود و خونریزی زیادی داشت.» اشک به مادر غمدیده توان صحبت نمی‌دهد. مادر محمدامین به اینجا که می‌رسد بغضش می‌ترکد و صدای هق‌هق‌اش بلند می‌شود. «در راه بیمارستان جلوی چشمانم از پسرم چکه‌چکه خون می‌ریخت و کاری از دستم برنیامد. بعد از رسیدن به بیمارستان و بعد از اینکه اندکی مرا مداوا کردند، بدون اینکه از کسی بپرسم که اتاق عمل کجاست؟ راه خون را در پیش گرفتم و به پشت اتاق عمل رسیدم. گفتند مغز پسرم خون‌ریزی کرده و پزشکان در تلاش هستند خونریزی را قطع و او را عمل کنند. ضریب هوشی پسرم که قبل از حادثه تصادف 180بود به 3 درجه رسیده بود. از آتجا که خود دانش‌آموخته رشته پرستاری هستم و در این زمینه اطلاعاتی دارم پی بردم که فرزندم مرگ مغزی شده است و در این شرایط نجات او غیر ممکن است. بنابراین من خودم به همسرم پیشنهاد اهدای عضو محمدامین را دادم و گفتم باید زودتر این اتفاق صورت بگیرد قبل از اینکه زمان طلایی از دست برود. همسرم با شرط تمام آزمایش‌ها راضی به این عمل شد. 9 آزمایش را در بیمارستان شهیدبهشتی قم انجام دادیم که همه آزمایش‌ها حاکی از مرگ مغزی محمدامین داشت. تنها یک آزمایش دیگر مانده بود که بیمارستان قم امکان انجام آن را نداشت. باید به تهران می‌آمدیم. من پذیرفته بودم با همین 9 آزمایش که نشان از مرگ مغزی پسرم را داشت اهدای عضو پسرم را انجام دهیم که زمان از دست نرود. اما همسرم نپذیرفت و گفت حتی اگر به اندازه یک سلول راه امیدواری باشد باید انجام داد. بنابراین محمدامین را به بیمارستان شریعتی تهران منتقل کردیم و با وجود ریسک بالایی که هر لحظه احتمال می‌رفت زمان طلایی اهدای عضو که چند دقیقه بیشتر نیست از دست برود آخرین آزمایش را هم انجام دادیم. جواب آن آزمایش نیز از مرگ مغزم پسرم حکایت داشت. در جریان اهدای اعضای پسرم 4عضو او به 4 کودک نیازمند پیوند داده شد. به محمدطاها 3ساله قلبش، به ستایش کلیه راست، علی کلیه چپ و امیرحسین کبد پیوند دادند.»
زمانی که از نفیسه قادری‌زاده که نامهربانی روزگار فرزندش را از او گرفت، می‌پرسم که انتظارش از انجمن نفس که در روز 31 اردیبهشت آنان را که دردی از جنس هم داشتند دور هم جمع کرد چیست؟ با سخاوت می گوید:«هیچ انتظاری ندارم و هدف از شرکت در جشن نفس و صحبت با رسانه‌ها فرهنگ‌سازی و ترغیب مردم به اهدای عضو است.» وی افزود:«تصمیم و کار من به خاطر رضای خدا بوده است. من که از در آغوش گرفتن فرزندم محروم شدم دیگر نمی‌توانم شاهد بزرگ شدن فرزندم باشم و آرزوهای او را ببینم، بنابراین ناچارم فقط با خاطراتش سر کنم، اما خوشحالم که فرزندم توانست این فرصت را به 4مادر بدهد که آنان فرزندانشان را در آغوش بکشند.»
گرانی دارو، جان دریافت‌کنندگان عضو را تهدید می‌کند
مادر محمدامین نگران اشخاصی است که عضو دریافت می‌کنند. وی با بیان اینکه داروهای این افراد بسیار گران است و خیلی از خانواده‌ها توان خرید آنان را ندارند، گفت: خانواده اهداکنندگان عضو به تکه‌تکه شدن عزیزانشان رضایت دادند، به این امید که جانی تازه به همنوعانشان ببخشند، اما می‌بینیم متاسفانه با سهل‌انگاری برخی از مسئولان ذی‌ربط آنها نمی‌توانند به راحتی زندگی کنند و نفس بکشند.»
فاطمه مادر یکی دیگر از اهداکنندگان است که ثمره 32ساله زندگی‌اش را در یک حادثه تصادف از دست داده است. او می‌گوید:«مسافرت بدون بازگشت فرزندم تاریکترین نقطه زندگی من است. پذیرفتن سلاخی شدن فرزندی که 32 سال با خون جگر بزرگ کردم کار آسانی نبود. مدام تردید داشتم. هر بار صدای قلبش را می‌شنیدم، تردیدم بیشتر می‌شد. در آن برزخ بیم و امید علی پسرم خودش راه را به من نشان داد. او در میان خواب و بیداری رضایتش را با اهدای اعضایش اعلام کرد. من هم با خود اندیشیدم با اهدای اعضای پسرم شانس این را خواهم داشت که باز هم صدای قلبش را بشنوم و رضایتنامه را امضا کردم و اکنون از تصمیمی که گرفته‌ام خوشحال و خرسندم. من پسرم را از دست دادم اما اکنون 6پسر دارم. من به خانواده‌هایی که بنا به هر دلیلی در شرایطی قرار می‌گیرند که اعضای عزیزانشان را اهدا کنند پیشنهاد می‌دهم به جای اهدای آنان به خاک به چند نفر زندگی ببخشند.»
بدون شک یکی از اهداکنندگانی که در زمان حیات خود نیز به دنبال ترویج فرهنگ اهدای عضو بود و در آخر با اهدای عضو برای همیشه در خاطره‌ها و یاد‌ها جاودان شد «عسل بدیعی» هنرمند فقید است. وی در سکانس اول فعالیت هنری زندگی‌اش با بازی در فیلم «بودن یا نبودن» ساخته کیانوش عیاری به موضوع اهدای عضو پرداخت و در سکانس آخر زندگی‌اش با اهدای قلب، کبد، ریه، کلیه‌ها، نسوج و قرنیه چشم شیرینی عسل را به کام بیماران نیازمند چشاند و این گونه خود را جاودانه کرد.
به گفته علی‌اکبر ولایتی رئیس بیمارستان دکتر مسیح دانشوری، در حال حاضر در کشور ۱۰ هزار نفر در لیست انتظار دریافت عضو قرار دارند و روزانه ۱۰نفر از افراد لیست انتظار به دلیل عدم دریافت عضو، جان خود را از دست می‌دهند و در مقابل  ۱۴ نفر به این لیست انتظار اضافه می‌شوند. امید است فرهنگ اهدای عضو که اهدای زندگی است به فرهنگی جامع و همه‌گیر تبدیل شود.